جدول جو
جدول جو

معنی کاس سار - جستجوی لغت در جدول جو

کاس سار
ژاک، ملاح بی باک فرانسوی متولد در نانت، وی در جنگهائی که با انگلیسی ها و پرتقالیهاکرد شهرت یافت، منازعات او با کاردینال فلوری سبب محبوس شدن وی در قصر ’هام’ گردید، (1642 - 1740)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاست کار
تصویر کاست کار
متقلب، دروغ گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسه سر
تصویر کاسه سر
در علم زیست شناسی جمجمه، استخوان سر، برای مثال روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند / زنهار کاسۀ سر ما پرشراب کن (حافظ - ۷۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاغ سار
تصویر زاغ سار
زاغ سر، آنکه دارای سر سیاه باشد، کنایه از ظالم سرسخت، کنایه از سیاه دل، سخت دل، برای مثال ازاین زاغ ساران بی آب و رنگ / نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ (فردوسی۴ - ۲۸۶۷)
فرهنگ فارسی عمید
زاغ سر، (فهرست ولف)، همانند زاغ در سیاهی، کنایه است از سخت سیاه چهره:
از این زاغ ساران بی آب و رنگ
نه هوش و نه دانش نه نام ونه ننگ،
فردوسی،
، کنایه از ظالم سرسخت، بی آبرو، دل سیاه، قسی القلب،
و رجوع به زاغ سر شود
لغت نامه دهخدا
در عجائب المخلوقات و جامع الحکایات آمده که از هند جهت خلیفه حیوانی بتحفه آوردند سرش بشکل آدمی و تن مانند زاغ بوده و کلمه ای چند تلفظ میکرد منها: انا الزاغ الاعجوبه، انا اللیث مع اللبوه، (نزهه القلوب مقالۀ اول چ لیدن ص 69)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
نوعی از مار:
قدرت انگیخته ز خاک نفاق
کاسه ماری بصورت آدم.
حکیم شرف الدین (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ /سِ یِ سَ)
جمجمه. فروه. قحف. جلجه:
بر سر آتش هوا دیگ هوس همی پزم
گرچه بکاسۀ سرم بر سرم آب می خوری.
خاقانی.
افسرده شد ور اکنون خواهد ز تیغت آتش
هم کاسۀ سر او خواهد شدن سفالش.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 235).
بر سر بمانده دست رباب از هوای عید
افتاده زیر دیگ شکم کاسۀ سرش.
خاقانی.
عقل که شد کاسۀ سر جای او
مغز کهن نیست پذیرای او.
نظامی.
آن کاسۀ سری که پر از باد عجب بود
خاکی شود که گل کند آن خاک کوزه گر.
عطار.
خفتگان بیچاره در خاک لحد
خفته واندر کاسۀسر سوسمار.
سعدی.
روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند
زنهار کاسۀ سر ما پر شراب کن.
حافظ.
خاک در کاسۀ آن سر که در آن سودا نیست
خار در پردۀ آن چشم که خون پالا نیست.
صائب
لغت نامه دهخدا
دروغگوی را گویند چه کاست بمعنی دروغ هم آمده است، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
در تداول عامه، کسی که ارتزاق از راه کسب میکند. کسی که کسب جزئی دارد. بازاری
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ یِ)
شکم تار و ستار (سه تار)
لغت نامه دهخدا
دختر ’پریام’ و ’اکوب’ (در اساطیر)، وی ازافولون ’آپولون’ موهبت پیشگوئی و خبر دادن از آینده را کسب کرد، سپس نسبت به خداوند قصور ورزید، و ’آپولون’ مصمم شد از او انتقام بگیرد و از آن پس کسی به پیشگوئیهای او اعتماد نکرد، در سقوط شهر ’تروا’ که وی آن را بیهوده پیشگوئی کرده بود اسیر ’اگاممنون’ گردید و به زحمت خود را به یونان رسانید و به دست ’کلیتمنستر’ کشته شد، به نام وی مثل زده میشود و آن رادر حق کسی می آورند که با روشن بینی درباره امور حکم میدهد ولی همواره با اشخاص دیرباور برخورد میکند
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان اشکنان بخش گاوبندی شهرستان لار واقع در 18 هزارگزی خاور گاوبندی و 6هزارگزی راه فرعی لار به اشکنان دامنه ای، گرمسیر مالاریایی است و 615 تن سکنه دارد، آب آن از چاه و باران تأمین میشود محصولات آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت و راه های آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
توانگر و مالدار، صاحب جمعیت بسیار. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بکنایت یعنی بسیار بخشنده، مثل کان یمین
لغت نامه دهخدا
(کَ تِ)
کتف ساره. سر دوش. سر شانه. (فرهنگ فارسی معین) :
آورد لاّلی به جوال و به عبایه
از ساحل دریا چو حمالان به کتف سار.
منوچهری.
و رجوع به کتف ساره شود
لغت نامه دهخدا
مانند کوس، چون کوس، همچون طبل پرباد:
قوس قزح قوس وار عالم فردوس وار
کبک دری کوس وار کرده گلو پر ز باد،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
مانند و شبیه به شاه، (ناظم الاطباء)، اما در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
نام شاعری است باستانی و دوبار در لغت فرس اسدی بشعر او استشهاد شده است، (یادداشت مؤلف) :
گهرفتال شد این دیده از جفای کسی
که بود نزد من او را تمام ریزفتال
چو باز را بکند بازدار مخلب و پر
بروز صید برو کبک راه گیرد و چال،
(لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 115، 114)، و مؤلف شرح حال رودکی (ص 458) می نویسد که او از شعرای دربار سامانیان بوده است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در عجائب المخلوقات آمده که به جزایر چین نوعی حیوان است درازبالا، سرش مانند اسپ و تن مانند آدمی و دو پر دارد که ممد رفتارشان میشود!
لغت نامه دهخدا
در کرمان، کول، تنبوشه های بزرگ قنات را گویند، (یادداشت مؤلف)، ناسار، رجوع به ناسار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسپ سار
تصویر اسپ سار
جمع اسب ساران جانورانی افسانه یی که سر اسب و تن آدمی دارند
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بشکل و هیئت گاو باشد، یا گرز (گرزه عمود) گاوسار. گرزی که سرش شبیه بسر گاو باشد: چون زند بر مهره شیران دبوس شصت من چون زند بر گردن گردان عمود گاو سار. (منوچهری)، گرز فریدون که سرش همانند سر گاو بود: فریدون ابا گرزه گاوسار بفرمود کردن برآنجا نگار. (گشتاسب نامه دقیقی)، طویله ای که در پیش سرای برای گاو آماده کنند: بهو گاوسار فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمر سار
تصویر کمر سار
تنگ اسب بند اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتف سار
تصویر کتف سار
کتف ساره سر دوش سر شانه سر دوش سر شانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کان یسار
تصویر کان یسار
توانگر توانگر مالدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسب کار
تصویر کاسب کار
آنکه از راه کسب امرار معاش کند کسی که کسبی جزئی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاست کار
تصویر کاست کار
دروغگوی دروغزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه مار
تصویر کاسه مار
نوعی مار: (قدرت انگیخته زخاک انفاق کاسه ماری بصورت آدم) (حکیم شرف الدین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار دار
تصویر کار دار
انکه دارای کار شغلی است، عامل والی حاکم: (پس شداد بخلیفتان خویش نامه نوشت بجهان اندر هر کجا پادشاهی وی بود امیران و خلیفتان و کار داران و وکیلان و استواران وی بودند و آنچه بدین ماند) (تاریخ بلعمی)، وکیل مامور، سکه زننده سازنده پول، مامور سیاسی که در غیاب وزیر مختاریا سفیر کبیر موقتا. نمایندگی دولت خود را نزد دولت دیگری عهده دار میشود شارژدافر یا کار دان فلک. هفت سیاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار زار
تصویر کار زار
کار (جنگ) زار میدان جنگ، جنگ حرب محاربه مقاتله: (دگر گشت خواهد همی روزگار چه نیکوتر از مرگ در کارزار ک) (دقیقی)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که کارهای دیگران را انجام دهد: کار گشای، نیک انجام دهنده امور عامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاغ سار
تصویر زاغ سار
آنکه دارای سر سیاه مانند زاغ باشد، ظالم سر سخت سیاه دل قسی القلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسب سار
تصویر اسب سار
جمع اسب ساران جانورانی افسانه یی که سر اسب و تن آدمی دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کان یسار
تصویر کان یسار
((یَ))
توانگر، مالدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاغ سار
تصویر زاغ سار
کنایه از سخت دل و ظالم
فرهنگ فارسی معین