ژاک، ملاح بی باک فرانسوی متولد در نانت، وی در جنگهائی که با انگلیسی ها و پرتقالیهاکرد شهرت یافت، منازعات او با کاردینال فلوری سبب محبوس شدن وی در قصر ’هام’ گردید، (1642 - 1740)
ژاک، ملاح بی باک فرانسوی متولد در نانت، وی در جنگهائی که با انگلیسی ها و پرتقالیهاکرد شهرت یافت، منازعات او با کاردینال فلوری سبب محبوس شدن وی در قصر ’هام’ گردید، (1642 - 1740)
زاغ سر، آنکه دارای سر سیاه باشد، کنایه از ظالم سرسخت، کنایه از سیاه دل، سخت دل، برای مثال ازاین زاغ ساران بی آب و رنگ / نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ (فردوسی۴ - ۲۸۶۷)
زاغ سر، آنکه دارای سر سیاه باشد، کنایه از ظالم سرسخت، کنایه از سیاه دل، سخت دل، برای مِثال ازاین زاغ ساران بی آب و رنگ / نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ (فردوسی۴ - ۲۸۶۷)
زاغ سر، (فهرست ولف)، همانند زاغ در سیاهی، کنایه است از سخت سیاه چهره: از این زاغ ساران بی آب و رنگ نه هوش و نه دانش نه نام ونه ننگ، فردوسی، ، کنایه از ظالم سرسخت، بی آبرو، دل سیاه، قسی القلب، و رجوع به زاغ سر شود
زاغ سر، (فهرست ولف)، همانند زاغ در سیاهی، کنایه است از سخت سیاه چهره: از این زاغ ساران بی آب و رنگ نه هوش و نه دانش نه نام ونه ننگ، فردوسی، ، کنایه از ظالم سرسخت، بی آبرو، دل سیاه، قسی القلب، و رجوع به زاغ سر شود
در عجائب المخلوقات و جامع الحکایات آمده که از هند جهت خلیفه حیوانی بتحفه آوردند سرش بشکل آدمی و تن مانند زاغ بوده و کلمه ای چند تلفظ میکرد منها: انا الزاغ الاعجوبه، انا اللیث مع اللبوه، (نزهه القلوب مقالۀ اول چ لیدن ص 69)
در عجائب المخلوقات و جامع الحکایات آمده که از هند جهت خلیفه حیوانی بتحفه آوردند سرش بشکل آدمی و تن مانند زاغ بوده و کلمه ای چند تلفظ میکرد منها: انا الزاغ الاعجوبه، انا اللیث مع اللبوه، (نزهه القلوب مقالۀ اول چ لیدن ص 69)
جمجمه. فروه. قحف. جلجه: بر سر آتش هوا دیگ هوس همی پزم گرچه بکاسۀ سرم بر سرم آب می خوری. خاقانی. افسرده شد ور اکنون خواهد ز تیغت آتش هم کاسۀ سر او خواهد شدن سفالش. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 235). بر سر بمانده دست رباب از هوای عید افتاده زیر دیگ شکم کاسۀ سرش. خاقانی. عقل که شد کاسۀ سر جای او مغز کهن نیست پذیرای او. نظامی. آن کاسۀ سری که پر از باد عجب بود خاکی شود که گل کند آن خاک کوزه گر. عطار. خفتگان بیچاره در خاک لحد خفته واندر کاسۀسر سوسمار. سعدی. روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند زنهار کاسۀ سر ما پر شراب کن. حافظ. خاک در کاسۀ آن سر که در آن سودا نیست خار در پردۀ آن چشم که خون پالا نیست. صائب
جمجمه. فَروَه. قحف. جَلجَه: بر سر آتش هوا دیگ هوس همی پزم گرچه بکاسۀ سرم بر سرم آب می خوری. خاقانی. افسرده شد ور اکنون خواهد ز تیغت آتش هم کاسۀ سر او خواهد شدن سفالش. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 235). بر سر بمانده دست رباب از هوای عید افتاده زیر دیگ شکم کاسۀ سرش. خاقانی. عقل که شد کاسۀ سر جای او مغز کهن نیست پذیرای او. نظامی. آن کاسۀ سری که پر از باد عجب بود خاکی شود که گل کند آن خاک کوزه گر. عطار. خفتگان بیچاره در خاک لحد خفته واندر کاسۀسر سوسمار. سعدی. روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند زنهار کاسۀ سر ما پر شراب کن. حافظ. خاک در کاسۀ آن سر که در آن سودا نیست خار در پردۀ آن چشم که خون پالا نیست. صائب
دختر ’پریام’ و ’اکوب’ (در اساطیر)، وی ازافولون ’آپولون’ موهبت پیشگوئی و خبر دادن از آینده را کسب کرد، سپس نسبت به خداوند قصور ورزید، و ’آپولون’ مصمم شد از او انتقام بگیرد و از آن پس کسی به پیشگوئیهای او اعتماد نکرد، در سقوط شهر ’تروا’ که وی آن را بیهوده پیشگوئی کرده بود اسیر ’اگاممنون’ گردید و به زحمت خود را به یونان رسانید و به دست ’کلیتمنستر’ کشته شد، به نام وی مثل زده میشود و آن رادر حق کسی می آورند که با روشن بینی درباره امور حکم میدهد ولی همواره با اشخاص دیرباور برخورد میکند
دختر ’پریام’ و ’اکوب’ (در اساطیر)، وی ازافولون ’آپولون’ موهبت پیشگوئی و خبر دادن از آینده را کسب کرد، سپس نسبت به خداوند قصور ورزید، و ’آپولون’ مصمم شد از او انتقام بگیرد و از آن پس کسی به پیشگوئیهای او اعتماد نکرد، در سقوط شهر ’تروا’ که وی آن را بیهوده پیشگوئی کرده بود اسیر ’اگاممنون’ گردید و به زحمت خود را به یونان رسانید و به دست ’کلیتمنستر’ کشته شد، به نام وی مثل زده میشود و آن رادر حق کسی می آورند که با روشن بینی درباره امور حکم میدهد ولی همواره با اشخاص دیرباور برخورد میکند
دهی است از دهستان اشکنان بخش گاوبندی شهرستان لار واقع در 18 هزارگزی خاور گاوبندی و 6هزارگزی راه فرعی لار به اشکنان دامنه ای، گرمسیر مالاریایی است و 615 تن سکنه دارد، آب آن از چاه و باران تأمین میشود محصولات آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت و راه های آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از دهستان اشکنان بخش گاوبندی شهرستان لار واقع در 18 هزارگزی خاور گاوبندی و 6هزارگزی راه فرعی لار به اشکنان دامنه ای، گرمسیر مالاریایی است و 615 تن سکنه دارد، آب آن از چاه و باران تأمین میشود محصولات آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت و راه های آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
نام شاعری است باستانی و دوبار در لغت فرس اسدی بشعر او استشهاد شده است، (یادداشت مؤلف) : گهرفتال شد این دیده از جفای کسی که بود نزد من او را تمام ریزفتال چو باز را بکند بازدار مخلب و پر بروز صید برو کبک راه گیرد و چال، (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 115، 114)، و مؤلف شرح حال رودکی (ص 458) می نویسد که او از شعرای دربار سامانیان بوده است
نام شاعری است باستانی و دوبار در لغت فرس اسدی بشعر او استشهاد شده است، (یادداشت مؤلف) : گهرفتال شد این دیده از جفای کسی که بود نزد من او را تمام ریزفتال چو باز را بکند بازدار مخلب و پر بروز صید برو کبک راه گیرد و چال، (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 115، 114)، و مؤلف شرح حال رودکی (ص 458) می نویسد که او از شعرای دربار سامانیان بوده است
آنچه بشکل و هیئت گاو باشد، یا گرز (گرزه عمود) گاوسار. گرزی که سرش شبیه بسر گاو باشد: چون زند بر مهره شیران دبوس شصت من چون زند بر گردن گردان عمود گاو سار. (منوچهری)، گرز فریدون که سرش همانند سر گاو بود: فریدون ابا گرزه گاوسار بفرمود کردن برآنجا نگار. (گشتاسب نامه دقیقی)، طویله ای که در پیش سرای برای گاو آماده کنند: بهو گاوسار فراخ
آنچه بشکل و هیئت گاو باشد، یا گرز (گرزه عمود) گاوسار. گرزی که سرش شبیه بسر گاو باشد: چون زند بر مهره شیران دبوس شصت من چون زند بر گردن گردان عمود گاو سار. (منوچهری)، گرز فریدون که سرش همانند سر گاو بود: فریدون ابا گرزه گاوسار بفرمود کردن برآنجا نگار. (گشتاسب نامه دقیقی)، طویله ای که در پیش سرای برای گاو آماده کنند: بهو گاوسار فراخ
انکه دارای کار شغلی است، عامل والی حاکم: (پس شداد بخلیفتان خویش نامه نوشت بجهان اندر هر کجا پادشاهی وی بود امیران و خلیفتان و کار داران و وکیلان و استواران وی بودند و آنچه بدین ماند) (تاریخ بلعمی)، وکیل مامور، سکه زننده سازنده پول، مامور سیاسی که در غیاب وزیر مختاریا سفیر کبیر موقتا. نمایندگی دولت خود را نزد دولت دیگری عهده دار میشود شارژدافر یا کار دان فلک. هفت سیاره
انکه دارای کار شغلی است، عامل والی حاکم: (پس شداد بخلیفتان خویش نامه نوشت بجهان اندر هر کجا پادشاهی وی بود امیران و خلیفتان و کار داران و وکیلان و استواران وی بودند و آنچه بدین ماند) (تاریخ بلعمی)، وکیل مامور، سکه زننده سازنده پول، مامور سیاسی که در غیاب وزیر مختاریا سفیر کبیر موقتا. نمایندگی دولت خود را نزد دولت دیگری عهده دار میشود شارژدافر یا کار دان فلک. هفت سیاره